به نقل از یک منبع آگاه! :: خیمه نشین

خیمه نشین

دست نوشته های یک خیمه نشین | یادداشت های شخصی امین روستایی

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
دست نوشته های یک خیمه نشین
موضوعات نوشته ها
آخرین نوشته ها
آخرین نظرات

به نقل از یک منبع آگاه!

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ب.ظ

با یاری خدا، قضیه گروگان‌گیری گروهک ملعون «جیش العدل» پایان یافت و چهار تن از سربازان مرزبانی که بهمن ماه گذشته به گروگانی گرفته شده بودن، آزاد شدند؛ هر چند که متأسفانه «جمشید دانایی فر» به شهادت رسید و جسد وی نیز از سوی گروهک تحویل داده نشد. اما در جریان آزادسازی این چهار سرباز، نقص چشمگیری در سیستم اطلاع‌رسانی کشور و در رأس آن وزارت کشور مشاهده شد که جای بسی تأمل و بازنگری در این مقوله دارد.

نقدی بر ماجرای آزادسازی مرزبانان

متأسفانه در ایامی که مرزبانان در خاک «پاکستان» و در اختیار گروهک بودند، به خصوص از زمان خبر به شهادت رسیدن یکی از مرزبانان، اخبار ضد و نقیضی از منابع مختلف منتشر شد که هر کدام خبر دیگری را تکذیب می نمودند؛ از استاندار سیستان و بلوچستان و فرماندهان نیروی انتظامی گرفته تا نمایندگان مجلس و در صدر آنان، «منابع آگاه» یودند که هر کدام از ضن خود مطلبی را بیان می کردند. و در این میان حال خانواده های مرزبانان را درنظر بگیرید که پس از شنیدن هر یک از این اخبار ضدونقیض چه بر روزگارشان می آمد. در این میان موضع وزارت کشور که اصلی‌ترین ارگان در اینباره بود، منفعلانه ترین موضع بود که همواره آخرین خبرها را منتشر می نمود.

این درحالیست که تمام این منابع خبری در شورایی تحت عنوان «شورای امنیت کشور» حضور دارند و به راحتی می توانند مشخص کنند که کدامیک از اخبار توسط کدام منبع خبری، منتشر شوند.

امید است که در آینده و در جریان مسائل و بحران های احتمالی، خبرهایی موثق و یکسان را از مراجع رسمی کشور شاهد باشیم.

پ.ن: دولت پاکستان و گروهک جیش العدل همچنان مدعی اند که این گروهک در خاک پاکستان حضور ندارند! متأسفانه در جریان این گروگان‌گیری شاهد کمترین همکاری از سوی دولت پاکستان بودیم که جا دارد دستگاه دیپلماسی و امنیتی ایران رویه خود را نسبت به این کشور به جد تغییر دهد.

نظرات  (۲)

  • علی اکبر مجنون الحسین جان


  • بسم الله الرحمن الرحیم

    هدیه ی ققنوس کربلا

    لبیک یا علی النقی، جانم به فدای نام زیبایت
    شما هم مشارکت کنید
    السلام علیک یا داعی الله ؛یا امام علی ابن محمد ایها النقی التقی ارواحناله لک الفدا

    باسلام وادب محضر همه بزرگواران ؛ خواهران گرامی ام و برادران عزیزم

    به سمع و نظر شما سروران نورانی خود می رساند؛ چندسالی است عده ای آلوده به شرک توحیدی و نبوی و ولایی
    دست به توهین و تخریب وجود نازنین مولایمان حضرت امام نقی روحنافدا؛این امام بی بدیل و پاره ی تن مادرسادات
    زده اند و هر روز این موضوع در رسانه های بیگانه و در موتورهای جستجوگر اینترنتی؛پررنگ تر می شود.
    لذا خواهشمند است شما نیز به طرح مشارکتی حمایت از آن مولای نازنین ؛حسینی وار و علمداری همچون
    مولایمان ابالفضل العباس ارواحناله لک الفدا بپیوندید...
    و مشت محکمی را بر دهان دشمنان ابوجهل صفت و ذاتی؛نسبت به خاندان توحیدی نبوی و علوی و فاطمی
    بزنید..هم این کار شما امر به معروف و نهی از منکر عظیمی در راه ولایت در فضای مجازی به طور هماهنگ محسوب خواهد شد
    هم یکپارچگی تمام فضای مجازی را به همراه خواهد داشت....
    اگر بتوانید هدر یا عکسی را در صفحه به صورت ثابت قرار دهید این کار شما بسیار زیبا و پسندیده خواهد بود...
    در صورت تمایل نیز می توانید تصاویرتان را از طریق این لینک برای عقیق و یا به نشانی yaemamnaghi@gmail.com ارسال کنید..

    اجرکم عندالله لشگر حضرت صاحب الامر ارواحناله لک الفدا
    لبیک یا امام الهادی نقی ارواحناله لک الفدا
    باتشکر ؛العبد؛مجنون الحسین جان
    التماس دعای عهد وفرج مولایمان ان شاالله



  • علی اکبر مجنون الحسین جان
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

    ارواحناله لک الفدا

    باسلام وادب محضر همه ی بزرگواران؛خواهران گرامی و برادران عزیزم

    این شعر را از سوی حسینیه ی ققنوس کربلا

    به مناسبت میلاد مادرجان عالمین؛فرمانروای کائنات هستی،حضرت فاطمه زهرا ارواحناله لک الفدا هدیه به شما خوبان می نمایم.

    امیداست که شما با نشر این شعر استثنائی و زیبا؛باعث خیرات و برکات عالی برای خود وخانواده ی خود و همه عالم شوید.انشاالله

    التماس دعای عهدوفرج مولایمان اباصالح المهدی جان

    را از هم بخواهیم و فراموش نکنیم


    خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
    بی نهایت خسته و افسرده ام

    تا میان گور رفتم دل گرفت
    قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

    روی من خروارها از خاک بود
    وای، قبر من چه وحشتناک بود!

    بالش زیر سرم از سنگ بود
    غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

    هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
    سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

    خسته بودم هیچ کس یارم نشد
    زان میان یک تن خریدارم نشد

    نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
    ترس بود و وحشت و دلواپسی

    ناله می کردم ولیکن بی جواب
    تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

    آمدند از راه نزدم دو ملک
    تیره شد در پیش چشمانم فلک

    یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
    دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

    گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
    لرزه بر اندام من افتاده بود!

    هر چه کردم سعی تا گویم جواب
    سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

    از سکوتم آن دو گشته خشمگین
    رفت بالا گرزهای آتشین

    قبر من پر گشته بود از نار و دود
    بار دیگر با غضب پرسش نمود:

    ای گنه کار سیه دل، بسته پر
    نام اربابان خود یک یک ببر

    گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
    گوش گویا نامشان نشنیده بود

    نامهای خوبشان از یاد رفت
    وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

    چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
    بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

    در میان عمر خود کن جستجو
    کارهای نیک و زشتت را بگو

    هر چه می کردم به اعمالم نگاه
    کوله بارم بود مملو از گناه

    کارهای زشت من بسیار بود
    بر زبان آوردنش دشوار بود

    چاره ای جز لب فرو بستن نبود
    گرز آتش بر سرم آمد فرود

    عمق جانم از حرارت آب شد
    روحم از فرط الم بی تاب شد

    چون ملائک نا امید از من شدند
    حرف آخر را چنین با من زدند:

    عمر خود را ای جوان کردی تباه
    نامه اعمال تو باشد سیاه

    ما که ماموران حق داوریم
    پس تو را سوی جهنم می بریم

    دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
    دست و پایم بسته در زنجیر بود

    نا امید از هرکجا و دل فکار
    می کشیدندم به خِفّت سوی نار

    ناگهان الطاف حق آغاز شد
    از جنان درهای رحمت باز شد

    مردی آمد از تبار آسمان
    دیگران چون نجم و او چون کهکشان

    صورتش خورشید بود و غرق نور
    جام چشمانش پر از خمر طهور

    لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
    بین دستش کائنات و ممکنات

    چشمهایش زندگانی می سرود
    درد را از قلب انسان می زدود

    بر سر خود شال سبزی بسته بود
    بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

    کِی به زیبائی او گل می رسید
    پیش او یوسف خجالت می کشید

    دو ملک سر را به زیر انداختند
    بال خود را فرش راهش ساختند

    غرق حیرت داشتند این زمزمه
    آمده اینجا حسین فاطمه؟!

    صاحب روز قیامت آمده
    گوئیا بهر شفاعت آمده

    سوی من آمد مرا شرمنده کرد
    مهربانانه به رویم خنده کرد

    گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
    من کجا و دیدن روی حسین (ع)

    گفت: آزادش کنید این بنده را
    خانه آبادش کنید این بنده را

    اینکه این جا این چنین تنها شده
    کام او با تربت من وا شده

    مادرش او را به عشقم زاده است
    گریه کرده بعد شیرش داده است

    خویش را در سوز عشقم آب کرد
    عکس من را بر دل خود قاب کرد

    بارها بر من محبت کرده است
    سینه اش را وقف هیئت کرده است

    سینه چاک آل زهرا بوده است
    چای ریز مجلس ما بوده است

    اسم من راز و نیازش بوده است
    تربتم مهر نمازش بوده است

    پرچم من را به دوشش می کشید
    پا برهنه در عزایم می دوید

    بهر عباسم به تن کرده کفن
    روز تاسوعا شده سقای من

    اقتدا بر خواهرم زینب نمود
    گاه میشد صورتش بهرم کبود

    تا به دنیا بود از من دم زده
    او غذای روضه ام را هم زده

    قلب او از حب ما لبریز بود
    پیش چشمش غیر ما ناچیز بود

    با ادب در مجلس ما می نشست
    قلب او با روضه ی من می شکست

    حرمت ما را به دنیا پاس داشت
    ارتباطی تنگ با عباس داشت

    اشک او با نام من می شد روان
    گریه در روضه نمی دادش امان

    بارها لعن امیه کرده است
    خویش را نذر رقیه کرده است

    گریه کرده چون برای اکبرم
    با خود او را نزد زهرا (س) می برم

    هرچه باشد او برایم بنده است
    او بسوزد، صاحبش شرمنده است

    در مرامم نیست او تنها شود
    باعث خوشحالی اعدا شود

    کشته اشکم، شفیع امتم
    شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم

    گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
    قلب او بوی محبت میدهد

    سختی جان کندن و هول جواب
    بس بود بهرش به عنوان عقاب

    در قیامت عطر و بویش می دهم
    پیش مردم آبرویش می دهم

    آری آری، هرکه پا بست من است
    نامه ی اعمال او دست من است

    ناگهان بیدار گردیدم زخواب
    از خجالت گشته بودم خیس آب

    دارم اربابی به این خوبی ولی
    می کنم در طاعت او تنبلی؟!

    من که قلبم جایگاه عشق اوست
    پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

    من که گِریَم بهر او شام و پگاه
    پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟

    من که گوشم روضه ی او را شنید
    پس چرا شد طالب ساز پلید؟

    چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
    جملگی از روی مولایم خجل

    شیعه بودن کی شود با ادعا؟
    ادعا بس کن اگر مردی بیا

    پا بنه در وادی عشق و جنون
    حبّ دنیا را ز قلبت کن برون

    حبّ دنیا معصیت افزون کند
    معصیت قلب ولیّ را خون کند

    باش در شادی و غم عبد خدا
    کن حسابت را ز بی دینان جدا

    قلب مولا را مرنجان ای جوان
    تا شوی محبوب رب مهربان

    سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
    غافل از واقعه ی روز حسابت نکند

    ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
    آن چنان باش که ارباب جوابت نکند



    شاعر عزیزاین شعر؛برادر بزرگوارامان

    سید امیرحسین حسینی است.

    همگی برایش از خداوند جلیل توفیقات

    عظیم مسئلت می نمائیم.

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    تجدید کد امنیتی